صلاح الدین بهرامی

تام کینز، صاحب نظریه‌ای است که از آن به «پسخوراند چهره‌ای» یاد می‌شود، طبق این نظریه حالت چهره‌ای یک هیجان به تجربه آن هیجان منجر می‌شود، یعنی در بازگویی افراطی آن می‌توان گفت: که با دستکاری یک چهره می‌توان هیجان مربوط به آن را در فرد به وجود آورد، مثلاً با لبخند زدن، خوشحال شد. اما آن چیزی که مورد تأیید تحقیقات علمی روان‌شناسی است این است که پسخوراند چهره‌ای می‌تواند در تشدید حالت آن هیجان مؤثر باشد، اما هیجان را تولید نمی‌کند.
دین و داده‌‌‌های دینی محصول تجربیات باطنی انبیا است و متون مقدس نیز از این قاعده مستثنی نیستند: چونکه در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی متون مقدس؛ گفتگوی درونی آسمان و زمین است که در تجربه‌‌‌های نبوی به دست انسان افتاده و سیر و سوی افق آن تجربه را بازگو می‌کنند. این تجربه، تجربه‌ای دو سویه‌است که یک طرف آن ظرف وجودی نبی (پیامبر) و طرف دیگر، عالم معنا است، با بسط ظرف وجودی نبی، حقایق عالم معنا فربه تر سرازیر می‌شوند و با فربه تر شدن معنا ظرف وجودی نبی نیز بسیط تر می‌گردد. بخاطر همین ارتباط دو سویه پیامبر و خدا(معنای عالم معنا) است که در قرآن «... فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ... » تعبیر می‌شود که نبی را هم به همراه خدا، یکی از ملاک‌‌‌های قضاوت در میان نزاع‌‌‌ها معرفی می‌کند.
تجربه نبوی تجربه‌ای متفاوت از راههای کسب معرفت انسانی است، چه؛ معرفت الهی آن هنگام زبان می‌گشاید که معرفت انسانی خاموش باشد و حرفی برای گفتن نداشته باشد. در واقع معرفت الهی «ناگفته‌‌‌ها» را می‌گوید. آنچه که آدمی نه با حس و نه با عقلش بدست نمی‌آورد و اگر فیضی نیاید و قوای معرفتیش را دگرگون نکند و وی را بیشتر به خود فرانخواند از داشتن آن محروم می‌گردد. از اینرو سویه تجربه نبوی رو به حقیقت و معنا است و تمام مفاهیم آن حول محور معرفت کاذب و معرفت صادق شکل می‌گیرد، حول محور علم:« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ» هدف دین و تجربه نبوی رسیدن آدمی به «سبکی» از زندگی است که در مسیر کمال قرارش دهد و بر خویشتن خود بیافزاید از اینرو گناه؛ معرفت کاذب و قرار دادن وجود در جهتی است که نمی‌تواند در این مسیر قرار گیرد و صواب؛ معرفت صادق و قرار دادن وجود در مسیری است که هم افق نگرش نبوی به جهان باشد که به صورت نگرش کلی و مبهم در متنی مقدس گنجانده شده تا ابهام آن، که کلید فهم قرآن است جز برای اهل این عالم که وجودشان را با آن همسو کرده‌اند، معنا نشود. تجربه نبوی؛ یکسو شدن با مسیری است که در آن خدا معنا می‌شود، با نگاهی دقیق به جمله‌ای که ابراهیم(ع) پس از تجربه وجودی برتر از اراده خود به زبان می‌آورد؛ « إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ... » مشخص می‌شود که ابراهیم هنوز معنی ای کامل برای خدا نیافته و هنوز به طور کامل آنرا تجربه نکرده است از اینرو مصداقی برای خدا تعیین نمی‌کند و فقط به یکی از ثمره‌‌‌های وجودیش که خالق بودن است اشاره می‌کند تا با آن وارد مسیری شود که بتواند معنای خدا را در آن سلوک کند. چه؛ خدا و تمام مفاهیم دینی دیگر، به عنوان مثال گزاره:«خدا وجود دارد» نه گزاره‌ای تحلیلی[1] است و نه گزاره‌ای تحقیق پذیر[2] که با راه‌‌‌های بشری قابل فهم باشند. پس تنها و تنها برای تعیین معنای این نوع از گزاره‌‌‌ها باید آن مفاهیم را سلوک کرد که در اینصورت دین و تجربه نبوی در واقع سلوک مفاهیم معنوی برای فهمیدن معنای آنهاست؛ سلوکی باطنی است که وجود را در مسیری قرار می‌دهد که خدا در آن رخ بنماید. به همین ترتیب نیز دینداری؛ «بازیابی تجربه نبوی است» از اینروست که ایمان به رسول خدا(ص) جزء رکان ایمان است. چه؛ انسان مسلمان به امری مومن – در این مرحله به معنای تعهد است- می‌شود که فقط از طریق بازیابی تجربه محمد(ص) قابل فهم است. به عنوان نمونه مولانا در غزلی با مطلع «صبحدم گشتم چنان از باده انوار مست» از بازیابی تجربه نبوی معراج سخن می‌گوید که این تجربه تنها همسو شدن با معرفتی است که رسول خدا(ص) در معراج کسب می‌کند و غیر قابل دسترس است مگر با قرار گرفتن در سیری که وجود را همسوی وجود نبی کند. و این تابع نبی بودن است.[3] دوباره به ابتدای نوشته بر می‌گردم و با استفاده از نظریه پسخوراند چهره‌ای از بازیابی تجربه نبوی می‌گویم؛ هر حالتی که بر درون انسان وارد می‌شود –همانگونه که ملاصدرا هم در حرکت جوهری خود بدان اشاره می‌کند- نمودی از خود بر جای می‌گذارد، به عنوان مثال حالت خوشحالی که به عنوان حالتی وجودی بر انسان عارض می‌شود از خود نمودی -که لبخند زدن می‌باشد- بر جای می‌نهد. مناسک دینی نیز اینگونه شکل می‌گیرند یعنی حالتی معنوی که بر قلب پیامبران (علیهم و علی نبینا الصلوات والسلام) می‌نشیند در ظاهر آنها نمودی می‌گدازد که مثلاً به صورت نماز متجلی می‌شود از اینروست که سبک نماز خواندن در ادیان، متفاوت است چه؛ وجود پیامبران از هم متفاوت است و در هرکدام نمودی بر جا گذاشته است و هرکدام سبکی برای بیان آن برگزیده‌اند. با کمی عطف توجه به زندگی مولانا بهتر می‌توان این قضیه را فهمید، نقل است که مولانا هنگام ورود به بازار طلا فروشان با شنیدن صدای زرکوبان به رقص و سماع می‌آید و این رقص و سماع را «نماز دیگر» می‌خواند در واقع مولانا با تجربه حالتی معنوی همسنخ – نه همسطح- با آنچه که پیامبر دریافت کرده بود برای صورت بخشی به آن سماع را بر می‌گزیند و آنرا نمازی دیگر می‌خواند. چه؛ همان حالت را در وجودش افروخته است که جز با همسویی با افق نبویی که در پیامبر نماز خواندن را به وجود می‌آورد، معنا نمی‌شود. طبق نظریه پسخوراند چهره‌ای، دیندار می‌تواند حالت بالقوه‌ای که در تمام انسان‌‌‌ها – به شرطی که خوب بودن هنوز در وجودش مانده باشد- وجود دارد را با در آوردن ادای نمودی آن -که از طریق انتقال کلامی تجربه نبوی به وی رسیده است- به حالت بالفعل درآورد و مولانا وار از سجده به دیدار بردن سخن بگوید یعنی آدمی را تا تجلی معنای خدا نزدیک کند. اما نباید از یاد برد که پسخوراند چهره‌ای فقط در حالتی صادق است که اصل آن حالت در وجود باشد و الا هرگز آنرا تولید نمی‌کند از اینرو گفته شده که بعضی از نمازها بر سر صاحبشان کوفته می‌شوند و به هیچ دردی نمی‌خورند: ما در نماز سجده به دیدار می‌بریم بیچاره آنکه سجده به دیوار می‌برد پس دیندار بودن مسبوق به انسان بودن است از اینرو: «خیارکم فی الجاهلیة خیارکم فی الإسلام» است و خیر بودن، مفهومی پیشادینداری [4] است که آدمی را در دیندار بودن بالی دیگر است. شاید تمام دین بازخورد تجربه‌ای از تبسم خداست، چه؛ من به خدایی ایمان دارم که من رقصد.

ارجاعات
--------------------------------------------------------------------------------
[1] گزاره تحلیلی گزاره‌ای است که می‌توان با تحلیل موضوع آن به محمول ر سید به عنوان نمونه: گزاره «همه‌ی مجردها بی‌زن هستند» گزاره‌ای تحلیلی است چرا که از تحلیل کلمه مجرد می‌توان به بی‌زن بودن آنها پی برد.
[2] گزاره تحقیق‌پذیر گزاره‌ای است که می‌توان با رعایت ضوابط تحقیق تجربی به صدق و کذب آن پی برد به عنوان نمونه گزاره «آب در 100 درجه سانتیگراد می‌جوشد» گزاره‌ای تحقیقی است چرا که می‌توان از طریق تجربه آنرا اثبات و یا رد کرد.
[3] شمس در مقالات می‌گوید: اگر تابع محمدی به دنبال او به معراج برو.
[4] نه پیشا دینی؛ دین و نگاه دینی همواره به عنوان ضمانت اخلاقی رل مهمی را بازی می‌کنند.